علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

وروجک کوچولو

خوشحالی دوباره

عزیزم علی رضا.دیروز لحظه خوبی برات بود چون مامان بزرگ بابابزرگتون داشتن از مسافرت برمیگشتن .اونها هم اونقد دلتنگت شدن که اومدن ببیننت .وروجک من کلی خندیدی و خوشحالی کردی ومشغول باز کردن سوغاتیا.. ...... روز خوبی بود منم از اینکه اینقد به مامان بزرگ بابابزرگ علاقه مندی احساس خوبی دارم  چون واقعا داشتن انها تو زندگی نعمته .... .. موقع خداحافظی هم گریه کردی که بمونن و یه کوچولو هم با مامان حاجی قهر کردی   ...
21 مرداد 1393

خاطرات نمایشگاه گل 92

وروجکم سال گذشته به اتفاق یلدا رفتید نمایشگاه گل تا میتوانستید شیطنت کردید وآنقدر سرگرم شلوغ بازی ومحو گلها بودید که هرچه عکس گرفتم تاروخراب شد واین چندتا عکس یادگار آنروز زیبا بود ...
20 مرداد 1393

اطمینان >ایمان >امید

روزی اهل روستا تصمیم گرفتند که برای بارش باران دعا کنند در روز مقرر همه گرد هم امدند و فقط یک پسر بچه همراه خود چتر اورد ه بود ایمان همچون کودکی یک ساله است که وقتی شما ان را به هوا می اندازیدمی خندد....چون میداند شما ان را خواهید گرفت هر شب به رختخواب میروید بدون هیچ تضمینی برای اینکه فردا صبح از خواب بیدار شویم با این وجود کلی برای روز آینده برنامه ریزی میکنیم اطمینان کنید/به خدا ایمان داشته باشید و هیچ وقت امید خود را از دست ندهید ...
19 مرداد 1393

شبی در کهکشانها

 دیشب به ما <مامان علیرضا بابا>در نمایشگاه ارتش و نمایش شبی در کهکشانها خوش گذشت وروجک کوچولو در غرفه معارف .سوره ای از قران خواند و بادکنک جایزه گرفت و.... اخر شب هم که رسیدیم خونه کلی با اسباب بازی که براش خریده بودیم بازی کرد .....
18 مرداد 1393

بدون عنوان

فرزندم میوه بهشتی من خداوند در تاریخ 1389/3/11 ساعت7.20دقیقه شب شمارا به قلبمان هدیه داد و شیرینی وجودت را در آغوشم حس کردم و تو شدی ناب ترین احساس روی زمین برای تو مینویسم از روزهای زیبای با تو بودن
17 مرداد 1393

زیباترین گل بهاری

عزیزم علیرضا.این وبلاگ را برای ثبت لحظه لحظه های شیرین با تو بودن  با تو نفس کشیدن و به خاطر تو زیستن  مینویسم برگ سبزی باشد تا در آینده شیرینی لبخند را بر لبانمان بنشاند. ...
8 مرداد 1393