غافلگیری
صب سه شنبه 12 مرداد قرار بود به همراه بابا بریم 4راه لشکر تعویض کارت ملی و شناسنامه یهویی شما رفتین جلو در با تعجب از من دستمال خواستید.....بابایی غافلگیرانه ماشین خریده بود و در راه .من شما را نگاه میکردم شما من را...و فکر میکردی که از دوستش امانت گرفته ..... خلاصه تا شب که خونه باباعزت بودیم و عزیزجون برامون اسفند دود کردن و تخم مرغ شکستن و فوتبال با شما بازی کردن همه و همه..... خوش گذشت ان شاالله همیشه خرسند باشید پسرم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی